آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

آریاز قصه عشق است..
حکایت زمین که چقدر نزدیک است به آسمان..
روایت هوا و نفس است..
◀داستان نفسهای به شماره افتاده▶

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۹ اسفند ۹۴، ۲۰:۱۴ - چشم به راهم ...
    دقیقا
پیوندها

زنـــدگی می کنــم..

بــرای رویاهایی که منــتظر واقعی شدن به دست من هستند..
من فــــرصتی بـــرای بـــودن دارم..
پـــــس ساکت نـمی نشیـــنــــم..!
میگذارم همه بداننـد که من با تمــام تواناییها و کاستیها..
شاهـــکار زنـــدگی خـــودم هستـــم..
کافـــی است لحظات گــذشتـه را رهـــا کنم..
و بــــرای ثـانیـه هــای آیـنــده زنــدگـــی کنم..!
چـــون رویـــاهایــم آنجــاست..
و من، فقــط "یـک بــار" فــرصت زنـــدگی کـردن دارم..!

 

  • ABan

مارو دیوونه و رسوا کردی, حالیته!
مارو آواره صحرا کردی, حالیته!
آخه ما واسه خودمون معقول آدمی بودیم!
دست کم هرچی که بود, آدم بی غمی بودیم, حالیته.
سروسامون داشتیم, کس و کاری داشتیم.
ای دیگه یادش بخیر! یاد اون روزا بخیر!
ننه امون جورابمون رو وصله می زد.. ما رو نفرین می کرد.
بابامون, اون خدا بیامرز سرمون داد می کشید.
بهمون فحش می داد.
ننه ای بود که نفرین بکنه!
بعد نصفه شب پاشه و لحاف رو آدم بکشه!
که مبادا خدانکرده پسرش بچاد, مبادا سینه پهلو بکنه!

- محمود استاد محمد درنقش "خر خراط"

- نمایش "شهر قصه" نوشته "بیژن مفید"



 

  • ABan

این دیوارها را اگر پس نزنى جلو مى آیند..
دیوارها اینجا هر روز جلوتر مى آیند..
از هر شش سوى ممکن..
آنقدر که سرانجام حضورت را قالبى استوار مى گیرند..
و رختى از سیاهى گور بر تنت مى پوشانند..
و تو مى مانى و سنگ قبرى و چهار قطره اشک..
که آنها هم نباریده در سردى هوا یخ مى بندند..

 

- پویان مقدسى



 

  • ABan

تنها عشق است که می تواند اهالی ِ سرزمینم را زنده نگه دارد تا فردایی دیگر را آبی تجربه کنند..
وگرنه از تمام برجهای بلندی که می سازند یکی هم به آسمان نمیرسد..
فقط کسی که در آخرین طبقه زندگی می کند احتمال خودکشی اش بیشتر است..

 

- رویا احمدیان



 

  • ABan

جان لاک بحثی دارد درباب عقل و ایمان..

ایشان می گوید:من هر چه در احوال پیروان ادیان و مذاهب دقت کرده ام،دیدم آنها تا زمانی که عقل به سود مدعیات شان جریان پیدا می کند،عقل را تفخیم و تبجیل می کنند و از آن تجلیل و تمجید می کنند؛ می گویند «عقل بزرگترین عطیه الهی است و نباید از این عطیه صرف نظر کرد» و امثال این حرفها..

اما به محض اینکه همین عقل بدبخت مادر مرده بریک جهتی مشی می کند که خلاف تعلیم خودشان است، می گویند «اصلا انسان خودش چه هست که دیگرعقلش باشد..! اصلا مگر می شود که ما با  این عقلهای گنجشکی مان راجع به عالم و آدم حرف بزنیم..! ما چه قدرت داوری ای داریم..؟! اصلا این عقل ها را بیاورید  بگذارید روی هم ببینیم وزن همه عقل های ما آدمیان چقدر می شود..؟!»

خلاصه شروع می کنند به تحقیر عقل..

بعد ایشان می گوید :ظاهرا هم کار بدی نیست ،چون بالاخره- به گفته ایشان –نفع دین اقتضا می کند که یکجا عقل تبجیل و تفخیم شود، و یک جا هم عقل تحقیر شود..

چنین وضعی وجود دارد.

 

-استاد ملکیان | ایمان و تعقل



 

  • ABan

این روزها..

گفتن دوستـت دارم..!

آنـقدر ساده است که می شود آن را از هر رهگذری شنید..

اما فهمش..

یکی از سخت ترین کارِهای دنیاست..

سخت است اما زیـبا..!

زیباست..

برای اطمینانِ خاطر یک عمر زندگی..

تا بفهمی و بفهمانی..

هر دور ِگردی "لیـلی" نیست..

و هر رهــــــــگـذری "مـجنـون"..

و تو شریک زندگی هرکسی نخواهی شد..!

تا بفهمی و بفهمانی..

اگر کسی آمد و هم نشینت شد..

در چشمانش بایــد ردِ آسمان ، ردِ خدا باشد..

و باید برایش از"مـن" گذشت تـا به "مــا " رســـــید..

 

 

- عادل دانتیسم



 

  • ABan

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود..

اما یگانه بود و هیچ کم نداشت..

به جان منت پذیرم و حق گزارم..!

(چنین گفت بامداد خسته)



 

  • ABan

روزهای آخر پاییز شده و همه دم میزنند از شمردن جوجه ها..

اما تو بشمار..

تعداد دل هایی را که به دست آورده ای..

بشمار تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشانده ای..

بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق و یا غم ریخته ای..

فصل زردی بود اما تو چقدر سبز بودی..

نگران جوجه ها هم نباش آن ها را بعدا با هم خواهیم شمرد..



 

  • ABan

کی میدونه که جریان آب با خودش چی میاره..

پس به نفس کشیدن ادامه میدم..


- cast away



 

  • ABan

بیا ببین ، بیا ببین..

چه سان نبرد می کنم ..

شکفته های سبز را..

چگونه زرد می کنم..
 

 

مهدی خوان ثالث‬



 

  • ABan