- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۱
چه هوایی، چه طلوعی..
جانم..
باید امروز حواسم باشد..
که اگر قاصدکی را دیدم ..
آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا..
به خدایی که خودم میدانم..
نه خدایی که برایم از خشم..
نه خدایی که برایم از قهر..
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند..
به خدایی که خودم میدانم..
به خدایی که دلش پروانه است..
و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگوید..
و به باران گفته است باغها تشنه شدند..
و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هست..
که مبادا که ترک بردارد..
به خدایی که خودم میدانم..
چه خدایی..
جانم..
من توی یه خونواده ی فرهنگی بزرگ شدم و زیاد کتاب می خوندم..
تا اینکه بعد از خوندن یه عالمه کتاب..
فهمیدم که:
کتاب خوندن زیاد باعث می شه آدم چیزایی رو بفهمه که نباید بفهمه..
- Mary and Max
وقتی تصمیم میگیری یک احساس را به سرانجامی به نام " ازدواج "برسانی..
اولین حرکت مفید این است که از خودت بپرسی :
آیا واقعاً باور داری که تا سنین پیری از سخن گفتن با این زن لذت خواهی برد..؟
سخن گفتن و نه همخوابگی..!
تمامی مسائل دیگر در ازدواج موقت و گذرا است..
تا زمانی که دو نفر حرفی برای گفتن و گوشی برای شنیدن دارند میشود به عمر ارتباطشان امید داشت..
- فریدریش نیچه