آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

آریاز قصه عشق است..
حکایت زمین که چقدر نزدیک است به آسمان..
روایت هوا و نفس است..
◀داستان نفسهای به شماره افتاده▶

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۹ اسفند ۹۴، ۲۰:۱۴ - چشم به راهم ...
    دقیقا
پیوندها

هر کَس..

هر چیزی را عاشقانه بخواهد..

به آن میرسد..

- سیمین دانشور



 

  • ABan

خوشبختی را نمی توان خرید..

نمی توان قرض داد..

نمی توان گدایی کرد..

شاید خوشبختی تنها چیزی است در دنیا ،که فقط به دستهای پاک کسی ، که به راستی خواهانش است ساخته می شود ... !



 

  • ABan

وقتی که اتفاقِ بدی برایت می افتد..

باید فکر کنی که این هم می گذرد..

حتا اگر باور نداری که بگذرد..

و گاهی چیزهایی را به خاطر می آوری که انگار برای کسِ دیگری اتفاق افتاده است...

- الویرا لیندو



 

  • ABan

  • ABan

  • ABan

  • ABan

  • ABan

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است

مثل من شرمنده گنهکار زیاد است

اما کرم توست که بسیار زیاد است

بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است

 

در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند

وقت کرم تو فقرا فرق ندارند

 

خواندی تو دگر بار به کویت همگان را

هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را

یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را

با خویش بیارد دل و جان نگران را

 

گفتی که گناه دل پر آه ببخشی

امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی

 

بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم

من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم

روز عرفه آمد و شد تازه امیدم

آغوش گشودی که به سوی تو دویدم

 

من آمده ام باز توانم بده امروز

اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز

 

آفت زده بر حاصل من بار ندارد

این بار به غیر از تو خریدار ندارد

این بنده خودش آمده پس جار ندارد

اصلا زمین خورده که آزار ندارد

 

بر آنکه زمین خورده جفا را نپسندند

رفتم همه جا جز تو گدا را نپسندند

 

حالا که من افتاده ام از نام و نشان ها

حالا که نشستم ز فراغت به فغان ها

مگذار بیفتد سخنم روی زبان ها

مگذار شود فاش ز من راز نهان ها

 

من آبرویم در خطر افتاده نظر کن

حالا که گدا پشت در افتاده نظر کن

 

هر چند ندیدم ز دعایم اثراتی

نه حال بکا دارم و نه حال صلاتی

من را برسانید به یار عرفاتی

جز عشق حسین نیست مرا راه نجاتی

 

شرمنده کند باز مرا از کرم خود

ما را به سلامی ببرد در حرم خود

 

این قدر مگو از لب و دندان دُر افشان

این قدر مده شرح ز گیسوی پریشان

خواهر شده از لحن دعای تو هراسان

برگرد مدینه مرو کوفه حسین جان

 

ترسم که کسی بشکند آئینه ات آقا

یا آنکه نشیند به روی سینه ات آقا

 

گفتم عرفه فرصت دیدار مهیاست

هر ساعت این روز خبر دار ز آقاست

خوش آنکه دلش هم نفس یوسف زهراست

اما همه ی عشق فقط روضه ی سقاست

 

در روضه ی او عطر گل یاس بیاید

خود گفته که در روضه ی عباس بیاید



 

  • ABan

  • ABan

الهی تو را می‏خوانم، با اشک‏هایی که به ترنم آخرین نوای آسمانی مولایم حسین علیه ‏السلام در روز عرفه، بر صورت شرمسارم روان شده است.

الهی! تو را می‏خوانم به پاکی و خلوص بندگی در صحرای عرفات، به تکاپوی حاجیان؛ آن‏گاه که جان مشتاق را برای لقای تو روانه آسمان زلال عرفه می‏کنند..



 

  • ABan