آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

گر دخان او را دلیل آتش است، بی دخان ما را در آن آتش خوش است..

آریاز

آریاز قصه عشق است..
حکایت زمین که چقدر نزدیک است به آسمان..
روایت هوا و نفس است..
◀داستان نفسهای به شماره افتاده▶

پیام های کوتاه
آخرین نظرات
  • ۱۹ اسفند ۹۴، ۲۰:۱۴ - چشم به راهم ...
    دقیقا
پیوندها

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است..

شنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵ ق.ظ

دور شمع پیکرت، گردیده ام خاکسترت 

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت 

 

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد 

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت 

 

تا نگیرد خون تازه گوشه ی تابوت را 

مهلتی تا که ببندم دستمالی برسرت 

 

حیف شد، از آنهمه دلواپسی کودکان 

کاسه های شیرمانده روی دست دخترت 

 

کاش می مردم نمی دیدم به خاک افتاده است 

هیبت طوفانی دلدل سوار خیبرت 

 

خلوت شبهای سوت و کور نخلستان شکست 

با صدای وا علی و وای حیدر حیدرت 

 

شهر کوفه تا نگیرد انتقام بدر را 

دست خود را بر نمی دارد پدر جان از سرت 

 

با شمایی که امیر کوفه اید اینگونه کرد 

الامان از کاروان دختر بی معجرت 

 

می روی اما برای صد هزاران سال بعد 

میل احسان می نماید غیرت انگشترت 

 

علی اکبر لطیفیان



 

  • ABan

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی